گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دانشنامه امام علی علیه سلام
جلد سيزدهم
9 . ابو موسی اشعری



9ابو موسی اشعریعبد اللّه بن قیس بن سلیم، مشهور به ابو موسی اشعری ، از اهالی یمن و از یاران پیامبر خداست که در مکّه به اسلام گروید . او صدایی خوش داشت و به قرائت قرآن ، مشهور بود . پیامبر صلی الله علیه و آله او را به حکومت مناطقی از یمن گماشت و در زمان عمر و پس از عزل مغیره ، فرماندار بصره شد . (1) او به هنگام حکومت بر بصره ، بسیاری از مناطق ایران از جمله اهواز ، شوشتر ، جُندی شاپور ، اصفهان ، و قم را گشود . در آغاز خلافت عثمان ، همچنان فرماندار بصره بود که عثمان ، وی را عزل کرد و عبد اللّه بن عامر را که جوانی کم سن و سال و از امویان بود ، بر بصره گماشت . (2) چون کوفیان بر عثمان و فرماندار وی (سعید بن عاص) شوریدند ، به درخواست آنها و موافقت عثمان ، ابو موسی فرماندار کوفه شد . پس از به خلافت رسیدن علی علیه السلام با پیشنهاد مالک اشتر ، امام علیه السلام ابو موسی را در حکومت کوفه ابقا کرد . او تنها کارگزار حکومت عثمان بود که در جایگاه خود ، باقی ماند . در فتنه جَمَلیان ، ابو موسی مردم را از همراهی با علی علیه السلام باز می داشت . امام علیه السلام او را برکنار کرد و مالک اشتر ، وی را از کوفه بیرون راند . (3) او در جنگ صفّین گوشه گیری پیشه کرد و به صف قاعدان (کناره گیران از طرفین جنگ) پیوست ؛ امّا پس از تحمیل حَکَمیت بر امام علیه السلام اشعث بن قیس و خوارج با پافشاری ها و صحنه سازی ها ، او را به عنوان حَکَم از سوی علی علیه السلام بر ایشان تحمیل کردند . (4) علی علیه السلام می دانست که او در چنبر فریب عمرو عاص ، حق را تباه خواهد ساخت . یاران ارجمند امام علیه السلام همانند ابن عبّاس ، مالک اشتر و احنف بن قیس نیز بر این باور بودند . سرانجام ، ابو موسی با نیرنگ های عمروعاص ، فریب خورد و در به خلافت رساندن عبد اللّه بن عمر که دامادش بود و بدو دل بسته ناکام مانْد . او به پندار خویش ، علی علیه السلام و معاویه را از خلافت ، عزل کرد . عمروعاص نیز از فرصتْ استفاده کرد و با نیرنگ ، معاویه را در خلافتْ ابقا کرد . با این حماقت ابو موسی ، نقش افتضاح آمیز وی در تاریخ ، یک بار دیگر رقم خورد و سرنوشت جامعه اسلامی رو به تباهی نهاد . (5) شگفتا! از دقّت در بحث های آن دو روشن می شود که ابو موسی از موضوع حکمیت نیز به روشنی آگاهی نداشت و به واقع نمی دانست درباره چه می خواهد داوری کند . ابو موسی پس از آن ، به مکّه پناهنده شد و به هنگام خلافت معاویه ، با وی آمد و شد داشت . معاویه او را می نواخت و بدو توجّه داشت . (6) علی علیه السلام در قنوت نماز،وی را به همراه معاویه و عمرو بن عاص ، نفرین می کرد. تدبّر در زندگانی ابو موسی اشعری و دقّت در آنچه آوردیم، نشان می دهد که وی از یک سو جمود فکری داشت و از دیگر سو ، خُمود رفتاری . وی نه از اندیشه ای پویا و کارآمد برخوردار بود ، و نه از تلاشی ستودنی و شایسته . او مردی بود که ردای ظاهری تعبّد به تن داشت ، بدون این که راهبری از تعقّل ، همراه داشته باشد . ابو موسی در سال 42 هجری (7) و در 63 سالگی مُرد .

.

1- .در تاریخ دمشق : ج 32 ص 15 آمده است : «عمر ، او را بر حکومت کوفه و بصره گمارد» .
2- .در المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 741 ح 6696 سن ابن عامر را در آن زمان ، 25 سال دانسته است .
3- .ر .ک : ج 5 ص 35 (یاری خواستن امام از کوفیان) .
4- .ر . ک : ج 6 ص 193 (گزینش داور) .
5- .ر . ک : ج 6 ص 253 (در سراپرده داوری) .
6- .در تهذیب الکمال : ج 15 ص 448 ح 3491 و تاریخ دمشق : ج 32 ص 15 آمده است : «سپس در دمشق بر معاویه درآمد» .
7- .درباره سال مرگ او ، گفته های دیگر نیز هست . آمده است : «در سال 50 یا 51 هجری درگذشت» (الطبقات ، خلیفه بن خیّاط : ص 126 ش 458) و یا : «در سال 52 درگذشت» (المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 526 ح 5956) .

ص: 66

. .


ص: 67

. .


ص: 68

. .


ص: 69

. .


ص: 70

. .


ص: 71

. .


ص: 72

الإمام علیّ علیه السلام فی وَصفِ أبی موسَی الأَشعَریِّ : وَاللّهِ ما کانَ عِندی مُؤتَمَنا ولا ناصِحا ، ولَقد کانَ الَّذینَ تَقَدَّمونِی استَولَوا عَلی مَوَدَّتِهِ ، ووَلَّوهُ وسَلَّطوهُ بِالإِمرَهِ عَلَی النّاسِ ، ولَقَد أرَدتُ عَزلَهُ فَسَأَلَنِی الأَشتَرُ فیهِ أن اُقِرَّهُ ، فَأَقرَرتُهُ عَلی کُرهٍ مِنّی لَهُ ، وتَحَمَّلتُ عَلی صَرفِهِ مِن بَعدُ . (1)

مروج الذهب فی ذِکرِ حَربِ الجَمَلِ : کاتَبَ عَلِیٌّ مِنَ الرَّبَذَهِ أبا موسَی الأَشعَرِیَّ لِیَستَنفِرَ النّاسَ ، فَثَبَّطَهُم أبو موسی وقالَ : إنَّما هِیَ فِتنَهٌ ، فَنُمِیَ (2) ذلِکَ إلی عَلِیٍّ ، فَوَلّی عَلَی الکوفَهِ قَرَظَهَ بنَ کَعبٍ الأَنصارِیَّ ، وکَتَبَ إلی أبی موسی : اِعتَزِل عَمَلَنا یَابنَ الحائِکِ مَذموما مَدحورا ، فَما هذا أوِّلُ یَومِنا مِنکَ ، وإنَّ لَکَ فینا لَهَناتٍ وهُنَیّاتٍ . (3)

سیر أعلام النّبلاء عن شقیق :کُنّا مَعَ حُذَیفَهَ جُلوسا ، فَدَخَلَ عَبدُ اللّهِ وأبو موسَی المَسجِدَ ، فَقالَ : أحَدُهُما مُنافِقٌ ، ثُمَّ قالَ : إنَّ أشبَهَ النّاس هَدیا ودَلّاً وسَمتا بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَبدُاللّهِ . (4)

شرح نهج البلاغه :رُوِیَ أنَّ عَمّارا سُئِلَ عَن أبی موسی ، فَقالَ : لَقَد سَمِعتُ فیهِ مِن حُذَیفَهَ قَولاً عَظیما ، سَمِعتُهُ یَقولُ : صاحِبُ البُرنُسِ (5) الأَسوَدِ ، ثُمَّ کَلَحَ کُلوحا (6) ، عَلِمتُ مِنهُ أنَّهُ کانَ لَیلَهَ العَقَبَهِ بَینَ ذَلِکَ الرَّهطِ . (7)

.

1- .الأمالی للمفید : ص 295 ح 6 .
2- .نَمَیتُ الحدیثَ : أی رفَعتُه وأبلَغتُه (النهایه : ج 5 ص 121 «نما») .
3- .مروج الذهب : ج 2 ص 367 وراجع تاریخ الطبری : ج 4 ص 499 و 500 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 349 .
4- .سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 393 الرقم 82 ، تاریخ دمشق : ج 32 ص 93 ، المعرفه والتاریخ : ج 2 ص 771 .
5- .البُرنُس : قلنسوه طویله کان النّسّاک یلبسونها فی صدر الإسلام (النهایه : ج 1 ص 122 «برنس») .
6- .الکلوح : العبوس (النهایه : ج 4 ص 196 «کلح») .
7- .شرح نهج البلاغه : ج 13 ص 315 ، الاستیعاب : ج 3 ص 104 الرقم 1657 وفیه « عزله علیّ رضی الله عنهعنها ، فلم یزل واجِدا منها علی علیّ ، حتی جاء منه ما قال حذیفه . فقد روی فیه لحذیفه کلام کرِهْتُ ذکره ، واللّه یغفر له » .

ص: 73

امام علی علیه السلام در توصیف ابو موسی اشعری : به خدا سوگند ، نزد من ، او نه امین است و نه خیرخواه ، و کسانی که پیش از من بودند ، به خاطر دوستی ، او را حاکم و مسلّط بر مردم کردند و من می خواستم او را برکنار کنم ؛ امّا اَشتر از من خواست که او را برقرار دارم . من هم با وجود ناخشنودی ام از او ، برکنارش نکردم و به قصد تغییرش در آینده ، تحملّش کردم .

مروج الذهب در یادکرد جنگ جمل : علی علیه السلام از رَبَذه به ابو موسی اشعری نامه نوشت تا مردم را بسیج کند ؛ امّا ابو موسی آنان را بازداشت و گفت : این ، فتنه ای بیش نیست . خبر این [ نافرمانی او] به علی علیه السلام رسید . پس قرظه بن کعب انصاری را بر کوفه گمارد و به ابو موسی نوشت : «از کارگزاریِ ما ، با خواری و نکوهشْ کناره بگیر ، ای پسر متکبّر که این ، نخستین گرفتاری ما از دست تو نیست و تو با ما چیزها و کارهایی خواهی داشت» .

سیر أعلام النبلاء به نقل از شقیق : با حُذَیفه نشسته بودیم . عبد اللّه و ابو موسی وارد مسجد شدند . حذیفه گفت : یکی از این دو ، منافق است . سپس گفت : شبیه ترینِ مردم به پیامبر خدا از نظر راه و روش و نشان ، عبد اللّه است .

شرح نهج البلاغه :روایت شده است که از عَمّار درباره ابو موسی پرسیدند . گفت : درباره او ، گفته دهشتناکی از حذیفه شنیده ام . شنیدم که می گفت : «صاحبِ بُرنُس سیاه» (1) و سپس چهره درهم کشید . دانستم که او در شب عَقَبه (2) در میان آن گروه [ توطئه گر ]بوده است . (3)

.

1- .بُرنُس: کلاه بلند و سیاهی بوده است که زاهدان صدر اسلام،آن را برسر می نهاده اند (النهایه : ج 1 ص 122) .
2- .منظور ، شب بازگشت از تبوک است که گروهی از منافقان ، قصد داشتند شتر پیامبر خدا را در بالای گردنه (عقبه) رَم دهند و حضرت را به قتل برسانند . این توطئه خنثا شد و حذیفه که مسئول راندن شتر پیامبر بود برخی از آنان را شناخت . عمّار در این شب ، زمام شتر پیامبر صلی الله علیه و آله را در دست داشت . (ر . ک : إعلام الوری : ج 1 ص 245 و 246 و بحار الأنوار : ج 21 ص 247 . (م)) .
3- .الاستیعاب : ج 3 ص 104 ش 1657 ، آمده است : «علی علیه السلام او را از حکومت کوفه برکنار کرد و از این رو ، ابو موسی از علی علیه السلام دلگیر بود تا آن که حذیفه این سخن را گفت و من نقل سخن حذیفه را ناپسند می دارم و خداوند ، او را می آمرزد» .

ص: 74

تاریخ دمشق عن أبی تِحیَی حُکَیّم :کُنتُ جالِسا مَعَ عَمّارٍ ، فَجاءَ أبو موسی فَقالَ : ما لی ولَکَ ؟ قالَ : أ لَستُ أخاکَ ؟ قالَ : ما أدری إلّا أنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَلعَنُکَ لَیلَهَ الجَمَلِ . قالَ : إنَّهُ قَدِ استَغفَرَ لی . قالَ عَمّارٌ : قَد شَهِدتُ اللَّعنَ ، ولَم أشهَدِ الِاستِغفارَ . (1)

تاریخ الطبری عن جویریه بن أسماء :قَدِمَ أبو موسی عَلی مُعاوِیَهَ ، فَدَخَلَ عَلَیهِ فی بُرنُسٍ أسودَ ، فَقالَ : السَّلامُ عَلَیکَ یا أمینَ اللّهِ ! قالَ : وعَلَیکَ السَّلامُ ، فَلَمّا خَرَجَ قالَ مُعاوِیَهُ : قَدِمَ الشَّیخُ لِاُوَلِّیهُ ، ولا وَاللّهِ لا اُوَلّیهِ . (2)

الغارات عن محمّد بن عبد اللّه بن قارب :إنّی عِندَ مُعاوِیَهَ لَجالِسٌ ، إذ جاءَ أبو موسی فَقالَ : السَّلامُ عَلَیکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! قالَ : وعَلَیکَ السَّلامُ ، فَلَمّا تَولّی قالَ : وَاللّهِ لا یَلی هذا عَلَی اثنَینِ حَتّی یَموتَ . (3)

الطبقات الکبری عن أبی بُرده [ بن أبی موسی ] :دَخَلتُ عَلی مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ حینَ أصابَتهُ قُرحَتُهُ ، فَقالَ : هَلُمَّ یَابنَ أخی تَحَوَّلَ فَانظُر . قالَ : فَتَحَوَّلتُ ، فَنَظَرتُ ، فَإِذا هِیَ قَد سَبَرَت (4) یَعنی : قُرحَتُهُ فَقُلتُ : لَیسَ عَلَیکَ بَأسٌ ... إذ دَخَلَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَهَ، فَقالَ لَهُ مُعاوِیَهُ: إن وَلیتَ مِن أمرِ النّاس شَیئا، فَاستَوصِ بهذا ؛ فَإِنَّ أباهُ کانَ أخا لی أو خَلیلاً ، أو نَحوَ هذا مِنَ القَولِ غَیرَ أنّی قَد رَأَیتُ فِی القِتالِ ما لَم یَرَ . (5)

.

1- .تاریخ دمشق : ج 32 ص 93 ، کنز العمّال : ج 13 ص 608 ح 37554 .
2- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 332 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 527 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 50 نحوه .
3- .الغارات : ج 2 ص 656 .
4- .أی حَسُن حالها (اُنظر لسان العرب : ج 4 ص 340 «سبر») .
5- .الطبقات الکبری : ج 4 ص 112 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 401 الرقم 82 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 332 .

ص: 75

تاریخ دمشق به نقل از ابو تِحیی حُکَیّم : با عمّارْ نشسته بودیم که ابو موسی آمد و گفت : تو با من چه کار داری؟ مگر من برادرِ [دینی ]تو نیستم؟ عمّار گفت : نمی دانم . امّا شنیدم که پیامبر خدا تو را در شب شتر ، (1) نفرین کرد . ابو موسی گفت : ایشان برای من آمرزش خواست . عمّار گفت : من نفرین کردن را شاهد بودم ؛ امّا آمرزش خواهی را نه .

تاریخ الطبری به نقل از جُوَیریه بن أسماء : ابو موسی بر معاویه وارد شد و با کلاه بلند سیاهی بر سر ، داخل شد و گفت : سلام بر تو ، ای امین خدا! معاویه گفت : و بر تو سلام! پس چون بیرون رفت ، معاویه گفت : این پیرمرد آمده است تا حکومتِ جایی را بدو دهم . به خدا سوگند ، حاکمش نمی کنم .

الغارات به نقل از محمّد بن عبد اللّه بن قارب : من نزد معاویه نشسته بودم که ابو موسی آمد و گفت : سلام بر تو ، ای امیر مؤمنان! گفت : و بر تو سلام! پس چون رفت ، معاویه گفت : به خدا سوگند ، این شخص بر دو نفر هم حکومت نمی یابد تا بمیرد .

الطبقات الکبری به نقل از ابو بُرْدَه [ بن ابی موسی ]: هنگامی که معاویه بن ابی سفیان زخمی شده بود ، بر او وارد شدم . گفت : ای برادر زاده! به این جا بیا و بنگر . رفتم و دیدم که عمق زخم ، بررسی شده است . گفتم : ناراحت مباش . خطری برایت ندارد ... . یزید بن معاویه داخل شد و معاویه به او گفت : اگر سرپرست برخی از کارهای مردم شدی ، رعایت این شخص را بکن که پدرش برادر من (یا دوست من و یا کلمه ای شبیه این) بود ، جز آن که نظر من در جنگ با نظر او متفاوت بود .

.

1- .یعنی همان شب رَم دادن شتر پیامبر در بازگشت از غزوه تبوک .(م) .

ص: 76

10أبُو الهَیثَمِهو مالک بنُ التَّیِّهانِ بن مالک أبو الهیثم الأنصاری ، وهو مشهور بکنیته . من أوائل الأنصار الذین أسلموا فی مکّه قبل هجره النّبیّ صلی الله علیه و آله (1) . وکان قبل الإسلام موحّداً أیضاً ولم یعبد الأصنام (2) . وشهد مشاهد النّبیّ صلی الله علیه و آله جمیعها (3) ، وهو ممّن روی حدیث الغدیر (4) . وکان من السابقین فی معرفه الحقّ بعد رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؛ إذ سبق إلی معرفه خلافه الحقّ (5) ، ولم یتنازل عنها إلی غیرها (6) ، وهو أحد الإثنی عشر الذین احتجّوا فی مسجد النّبیّ مدافعین عن الإمام علیه السلام ، ومعارِضین لتغییر مسار الخلافه (7) . وهکذا کان ؛ فقد رافق الإمام علیه السلام منذ بدایه تبلور خلافته ، وتصدّی مع عمّار بن یاسر لأخذ البیعه من النّاس (8) . جعله الإمام علیه السلام وعمّارَ بن یاسر علی بیت المال . وهو آیه علی نزاهته (9) . وعندما ذکر الإمامُ علیه السلام بلَوعهٍ وألم وهو فی وحدته ومحنه نُکول أصحابه وضعفهم أحِبَّته الماضین الذین ثبتوا علی الطریق ، ذکر فیهم مالک بن التَّیِّهان ، وتأسّف علی فقده (10) . واختلف المؤرّخون فی وقت وفاته ، لکن یستبین من خطبه الإمام علیه السلام ، الَّتی ذکر فیها اسمه وتأوَّه علی فقده وفقد عمّار بن یاسر ، وخزیمه بن ثابت ذی الشهادتین ، قائلاً : « أینَ إخوانِیَ الَّذینَ رَکِبوا الطَّریقَ ومَضَوا عَلَی الحَقِّ ؟ أینَ عَمّارٌ ؟ وأینَ ابنُ التَّیِّهانِ ؟ وأینَ ذُو الشَّهادَتَینِ ؟ وأینَ نُظَراؤُهُم مِن إخوانِهِمُ الَّذینَ تَعاقَدوا عَلَی المَنِیَّهِ ، واُبِردَ بِرُؤوسِهِم إلَی الفَجَرَهِ ؟ » یستبین أنّه استُشهد فی صفّین (11) . وبه صرّح ابن أبی الحدید (12) ، والعلّامه التستری . (13)

.

1- .الطبقات الکبری : ج 3 ص 448 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 1 ص 190 الرقم 22 ، الاستیعاب : ج 3 ص 404 الرقم 2286 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 409 .
2- .الطبقات الکبری : ج 3 ص 448 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 1 ص 190 الرقم 22 .
3- .الطبقات الکبری : ج 3 ص 448 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 221 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 1 ص 190 الرقم 22 ، الاستیعاب : ج 3 ص 404 الرقم 2286 .
4- .الغدیر : ج 1 ص 16 .
5- .رجال الکشّی : ج 1 ص 181 .
6- .الخصال : ص 607 ح 9 ، عیون أخبار الرضا علیه السلام : ج 2 ص 126 ح 1 .
7- .الخصال : ص 465 ح 4 ، الاحتجاج : ج 1 ص 197 ح 9 ، رجال البرقی : ص 66 .
8- .الأمالی للطوسی : ص 728 ح 1530 .
9- .الاختصاص : ص 152 .
10- .نهج البلاغه : الخطبه 182 .
11- .الطبقات الکبری : ج 3 ص 449 ، الاستیعاب : ج 3 ص 404 الرقم 2286 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 13 الرقم 4572 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 409 وفیهما « وقیل : عاش بعدها یسیرا » .
12- .شرح نهج البلاغه : ج 10 ص 108 .
13- .قاموس الرجال : ج 7 ص 462 .

ص: 77



10 . ابوهَیثم

10ابوهَیثممالک بن تَیِّهان بن مالک که به کُنیه اش (ابوهَیثم) مشهور است ، جزو نخستین گروه انصار بود که پیش از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله در مکّه ایمان آوردند . او قبل از اسلام هم موحّد بود و از پرستش بت ، تن می زد . ابوهیثم در تمام نبردهای پیامبر خدا شرکت داشت و از جمله کسانی است که «حدیث غدیر» را روایت کرده اند . او از پیش گامان شناخت حق پس از پیامبر خداست که پس از ایشان در شناخت خلافت حق ، پیشتاز شد و به دیگرسانی خلافت ، تن نداد و در زمره دوازده نفری بود که در مسجد النبی ، به دفاع از مولا علیه السلام در برابر دگرگونی مسیر خلافت ، فریاد اعتراض برآوردند . چنین بود که ابو هیثم ، از آغاز شکل گیری خلافت علی علیه السلام با ایشان همراه شد و همراه با عمّار بن یاسر ، مسئول بیعت گرفتن از مردم شد . امام علیه السلام ابو هیثم را به همراه عمّار بن یاسر ، بر بیت المال گمارد که نشانی است از سلامت نفس او. علی علیه السلام در اوج تنهایی و در تنگنای سستی همراهانش ، آن گاه که با سوز و گداز ، یاران استوار گامِ از دست رفته اش را یاد کرده است ، از مالک بن تَیّهان نیز نام برده و بر نبودش تأسف خورده است . مورّخان در زمان درگذشت ابو هیثم ، یکْ داستان نیستند ؛ امّا از سخنانی که علی علیه السلام ایراد نموده و از نبود او ، عمّار و خزیمه بن ثابت ذو الشهادتین با سوز یاد کرده و فرموده است : «کجایند برادران من که بر راه [ صحیح ]رفتند و با حق گذشتند؟ کجاست عمّار؟ و کجاست ابن تیّهان؟ و کجاست ذو الشهادتین؟ و کجایند برادران همانند ایشان که پیمان مرگ بستند و سرهایشان را برای فاجران فرستادند؟» ، روشن می شود که وی در صفّین به شهادت رسیده است . (1) ابن ابی الحدید و علّامه محمّد تقی شوشتری بر این نظر ، تصریح کرده اند .

.

1- .در اُسد الغابه : ج 5 ص 13 ش 4572 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 409 ، آمده است : «و گفته شده است که اندکی پس از آن زیست» .

ص: 78

11الأَحنَفُ بنُ قَیسٍالأحنف بن قیس بن معاویه ، أبو بحر التمیمی السعدی ، والأحنف لقب له لحَنَفٍ (1) کان برجله ، واسمه الضحّاک وقیل : صخر ، من کبار تمیم (2) . أسلم علی عهد النّبیّ صلی الله علیه و آله (3) ، لکنّه لم یَرَهُ (4) . حُمِدَ بالحلم والسیاده ، وربّما أفرط مترجموه فی نقل بعض الأمثله من حلمه وسیادته (5) . وکان الأحنف من اُمراء الجیش فی فتح خراسان أیّام عمر (6) . وفتح مَرْو فی عصر عثمان (7) . واعتزل الإمامَ أمیر المؤمنین علیّاً علیه السلام فی حرب الجمل (8) ، فتبعه أربعه آلاف من قبیلته تارکین عائشه (9) ، ودَعته عائشه إلی اللحاق بها ، فلم یُجِب ودحض موقفها بکلام بصیر واعٍ (10) . وکان من قاده جیش الإمام علیه السلام فی معرکه صفّین (11) ، واقترح أن یمثّل الإمام علیه السلام فی التحکیم بدل أبی موسی (12) . واعتزل فی فتنه ابن الحضرمی ولم یدافع عن الإمام علیه السلام . وکانت سیاسته ترتکز علی المسامحه والموادعه ، ومسایره قومه وقبیلته ، والابتعاد عن التوتّر (13) . وکانت له منزله حسنه عند معاویه (14) ، لکنّه لم یتنازل عن مدح الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام والثناء علیه وتعظیمه یومئذٍ (15) . وکاتَبه الإمام الحسین علیه السلام قبل ثورته فلم یُجِبه (16) . وإن صحّ هذا ( أی عدم استجابته لدعاء الإمام علیه السلام ) ؛ فهو دلیل علی رکونه إلی الدنیا ، وتزعزع عقیدته . وکانت تربطه بمصعب بن الزبیر صداقه ، من هنا رافقه فی مسیره إلی الکوفه (17) . مات الأحنف سنه 67 ه . (18)

.

1- .الحَنَفُ فی القَدَمینِ : إقبال کلّ واحده منهما علی الاُخری بإبهامها (لسان العرب : ج 9 ص 56 «حنف») .
2- .سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 87 الرقم 29 ، المعارف لابن قتیبه : ص 425 ، تاریخ دمشق : ج 24 ص 310 وفیه «وکان سیّد قومه» .
3- .سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 87 الرقم 29 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 5 ص 346 الرقم 136 ، الاستیعاب : ج 1 ص 230 الرقم 161 .
4- .الاستیعاب : ج 1 ص 230 الرقم 161 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 179 الرقم 51 ، الإصابه : ج 1 ص 332 الرقم 429 .
5- .سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 91 الرقم 29 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 5 ص 345 الرقم 136 ، وفیات الأعیان : ج 2 ص 499 وفیهما «یُضرب به المثل فی الحلم» .
6- .المعارف لابن قتیبه : ص 425 ، تاریخ دمشق : ج 24 ص 313 .
7- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 310 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 121 ، المعارف لابن قتیبه : ص 425 ، تاریخ دمشق : ج 24 ص 313 .
8- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 500 ، الأخبار الطوال : ص 148 ؛ الجمل : ص 295 .
9- .الجمل : ص 295 ؛ تاریخ الطبری : ج 4 ص 501 .
10- .اُسد الغابه : ج 3 ص 13 الرقم 2493 .
11- .وقعه صفّین : ص 117 و ص 205 ؛ سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 87 الرقم 29 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 146 ، تاریخ دمشق : ج 24 ص 299 .
12- .وقعه صفّین : ص 501 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 52 ، الأخبار الطوال : ص 193 .
13- .الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 415 .
14- .سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 95 الرقم 29 .
15- .العقد الفرید : ج 3 ص 87 ، وفیات الأعیان : ج 2 ص 504 .
16- .عیون الأخبار لابن قتیبه : ج 1 ص 211 .
17- .الطبقات الکبری : ج 7 ص 97 ، تاریخ الطبری : ج 6 ص 95 ، تاریخ دمشق : ج 24 ص 301 .
18- .تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 203 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 96 الرقم 29 ، تاریخ دمشق : ج 24 ص 302 .

ص: 79



11 . احنف بن قیس

11احنف بن قیساَحنَف بن قَیس بن معاویه ، همان ابو بحر تمیمی سعدی است . احنف ، لقب اوست ، از آن رو که انگشت شست پاهایش به سوی یکدیگر بود . نام وی «ضحّاک» و «صَخْر» گفته شده و از بزرگان تمیم است . او به روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله مسلمان شد ؛ امّا پیامبر خدا را ندید . احنف را به بردباری و بزرگواری ستوده اند و گاه ، شرح حال نگاران در نقل نمونه هایی از این بردباری و بزرگواری به افراط گراییده اند . (1) احنف در زمان خلافت عمر ، از فرماندهان لشکر در فتح خراسان بود و در زمان عثمان ، مَروْ را فتح کرد . او در جنگ جمل با مولا علیه السلام همراهی نکرد ؛ امّا با کناره گیری وی از طرفین جنگ ، چهار هزار نفر از قبیله وی از همراهی با عایشه سر باز زدند . عایشه او را به همراهی دعوت کرد ؛ امّا او با سخنانی هوشمندانه موضع عایشه را ناروا دانست . او در جنگ صِفّین ، از فرماندهان سپاه امام علیه السلام بود و در جریان حَکَمیت ، پیشنهاد کرد که او را به جای ابوموسی ، حَکَم قرار دهند . او در آشوب ابن حَضْرَمی ، اعتزال پیشه کرد و از علی علیه السلام دفاع نکرد . سیاست او مبنی بر مسامحه و همراهی با قوم و قبیله خود و دوری از تنش بود . او در نزد معاویه از جایگاه شایسته ای برخوردار بود ؛ امّا در آن روزگار نیز از تجلیل و تکریم مولا علیه السلام تن نمی زد . امام حسین علیه السلام قبل از قیام خویش به او نامه نوشت ؛ امّا احنف ، پاسخ مثبت نداد . اگر این گزارش تاریخی در بی پاسخ نهادن نامه امام حسین علیه السلام درست باشد ، نشان دهنده دنیامداری احنف و نا استواری او در عقیده است . احنف با مُصعَب بن زبیر ، دوستی داشت . از این رو ، برای همراهی وی به کوفه آمد . وی به سال 67 هجری درگذشت .

.

1- .در تاریخ الإسلام : ج 5 ص 345 ش 136 و وفیات الأعیان : ج 2 ص 499 ، آمده است : «به او در بردباری مَثَل زده می شود» .

ص: 80

. .


ص: 81

. .


ص: 82

تاریخ دمشق عن عبد اللّه بن المبارک :قیل للأحنف بن قیس : بأیّ شیء سوّدک قومک ؟ قال : لو عاب النّاس الماءَ لم أشربه . (1)

الجمل فی ذکر حرب : بَعَثَ إلَیهِ [ عَلِیٍّ علیه السلام ]الأَحنَفُ بنُ قَیسٍ رَسولاً یَقولُ لَهُ : إنّی مُقیمٌ عَلی طاعَتِکَ فی قَومی ؛ فَإِن شِئتَ أتَیتُکَ فی مِئَتَینِ مِن أهلِ بَیتی فَعَلتُ ، وإن (2) شِئتَ حَبَستُ عَنکَ أربَعَهَ آلافِ سَیفٍ مِن بَنی سَعدٍ . فَبَعَثَ إلَیهِ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : بَلِ احبِس وکُفَّ . فَجَمَعَ الأَحنَفُ قَومَهُ ، فَقالَ : یا بَنی سَعدٍ ! کُفّوا عَن هذِهِ الفِتنَهِ ، وَاقعُدوا فی بُیوتِکُم ؛ فَإنِ ظَهَرَ أهلُ البَصرَهِ فَهُم إخوانُکُم لَم یُهیِّجوکُم ، وإن ظَهَرَ عَلِیٌّ سَلِمتُم . فَکَفّوا وتَرَکُوا القِتالَ . (3)

.

1- .تاریخ دمشق : ج 24 ص 316 ، سیر أعلام النبلاء : ج 4 ص 91 الرقم 29 .
2- .فی المصدر : «فإن» ، والصحیح ما أثبتناه .
3- .الجمل : ص 295 .

ص: 83

تاریخ دمشق به نقل از عبد اللّه بن مبارک : به احنف بن قیس گفته شد : به خاطر چه قومت تو را سروری بخشیدند؟ گفت : [ به خاطر این که] اگر مردم حتی بر آب هم عیب می نهادند ، آن را نمی آشامیدم .

الجَمَل در یادکرد جنگ جمل : احنف بن قیس ، پیکی به سوی علی علیه السلام فرستاد تا به او بگوید : «من در میان قومم (بنی سعد) بر اطاعت تو باقی ام . اگر بخواهی با دویست نفر از خاندانم به کمک تو بیایم ، می آیم و اگر بخواهی ، چهار هزار شمشیر بنی سعد را از [ جنگ با] تو باز می دارم» . امیر مؤمنان به سوی او فرستاد که : «[ در میان قومت] بمان و باز دار» . پس احنف ، قوم خود را گِرد آورد و گفت : «ای بنی سعد! خود را از افتادن در این فتنه باز دارید و در خانه هایتان بنشینید . پس اگر بصریان چیره شوند ، آنان برادران شمایند و با شما کاری ندارند و اگر علی پیروز شد ، سلامت می مانید» . پس دست نگه داشتند و وارد جنگ نشدند .

.


ص: 84

الجمل :لَمّا جاءَ رَسولُ الأَحنَفِ وقَد قَدِم عَلی عَلِیٍّ علیه السلام بِما بَذَلَ لَهُ مِن کَفِّ قَومِهِ عَنهُ ، قالَ رَجُلٌ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، مَن هذا ؟ قالَ : هذا أدهَی العَرَبِ وخَیرُهُم لِقَومِهِ . فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : کَذلِکَ هُوَ ، وإنّی لَأَمثَلُ بَینَهُ وبَینَ المُغیرَهِ بنِ شُعبَهَ ؛ لَزِمَ الطّائِفَ ، فَأَقامَ بِها یَنتَظِرُ عَلی مَن تَستَقیمُ الاُمَّهُ ! فَقالَ الرَّجُلُ : إنّی لَأَحسَبُ أنَّ الأَحنَفَ لَأَسرَعُ إلی ما تُحِبُّ مِنَ المُغیرَهِ . (1)

وقعه صفّین فی ذِکرِ قَضِیَّهِ إرسالِ الحَکَمَینِ فی آخِرِ حَربِ صِفّینَ : قامَ الأَحنَفُ بنُ قَیسٍ إلی عَلِیٍّ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنّی خَیَّرتُکَ یَومَ الجَمَلِ أن آتیکَ فیمَن أطاعَنی وأکُفَّ عَنکَ بَنی سَعدٍ ، فَقُلتَ : کُفَّ قَومَکَ فَکَفی بِکَفِّکَ نَصیرا ، فَأَقَمتُ بِأَمرِکَ . وإنَّ عَبدَ اللّهِ بنَ قَیسٍ رَجُلٌ قَد حَلَبتُ أشطُرَهُ فَوَجَدتهُ قَریبَ القَعرِ کَلیلَ المُدیَهِ ، وهُوَ رَجُلٌ یَمانٍ ، وقَومُهُ مَعَ مُعاوِیَهَ . وقَد رُمِیتَ بِحَجَرِ الأَرضِ وبِمنَ حارَبَ اللّهَ ورَسولَهُ ، وإنَّ صاحِبَ القَومِ مَن یَنأی حَتّی یَکونَ مَعَ النَّجمِ ، ویَدنو حَتّی یَکونَ فی أکُفِّهِم . فَابعَثنی ووَاللّهِ لا یَحِلُّ عُقدَهً إلّا عَقَدتُ لَکَ أشَدَّ مِنها . فَإِن قُلتَ : إنّی لَستُ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؛ فَابعَث رَجُلاً مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، غَیرَ عَبدِ اللّه بنِ قَیسٍ ، وَابعَثنی مَعَهُ . فَقالَ عَلِیٌّ : إنَّ القَومَ أتَونی بِعَبدِ اللّهِ بنِ قَیسٍ مُبَرنَسا ، فَقالُوا : اِبعَث هذا ؛ فَقَد رَضینا بِهِ . وَاللّهُ بالِغُ أمرِهِ . (2)

وقعه صفّین بَعدَ ذِکرِ دَعوَهِ الإِمامِ علیه السلام أهلَ البَصرَهِ لِقِتالِ مُعاوِیَهَ ، وقِراءَهِ ابنِ عَبّاسٍ کِتابَهُ علیه السلام عَلَیهِم : فَقامَ الأَحنَفُ بنُ قَیسٍ فَقالَ : نَعَم ، وَاللّهِ لَنُجیبَنَّکَ ، ولَنَخرُجَنَّ مَعَکَ عَلَی العُسرِ وَالیُسرِ ، وَالرِّضا وَالکُرهِ ، نَحتَسِبُ فی ذلِکَ الخَیرَ ، وَنأمُلُ مِنَ اللّهِ العَظیمَ مِنَ الأَجرِ . (3)

.

1- .الجمل : ص 296 .
2- .وقعه صفّین : ص 501 .
3- .وقعه صفّین : ص 116 .

ص: 85

الجمل چون فرستاده احنف آمد و بر علی علیه السلام وارد شد و خبر دست نگه داشتن قومش علیه علی علیه السلام را به او داد ، مردی گفت : ای امیر مؤمنان! این [ احنف ]کیست؟ [ فرستاده] گفت : این ، زیرک ترینِ عرب و بهترینِ آنان برای قومش است . علی علیه السلام فرمود : «چنین است و من او را با مُغَیره بن شعبه می سنجم که به طائف رفته و در آن جا مانده و منتظر است تا ببیند مردم به فرمان چه کسی درمی آیند» . آن مرد گفت : من گمان می کنم که احنف ، زودتر از مغیره به آنچه دوست داری ، درآید .

وقعه صفّین در یاد کرد اعزام دو داور در پایان جنگ صفّین : احنف بن قیس ، به سوی علی علیه السلام رفت و گفت : ای امیر مؤمنان! من در جنگ جمل ، دو راه به تو پیشنهاد کردم که اگر بخواهی ، پیروانم را [ که اندک اند ]به خدمت تو آورم و یا قبیله بنی سعد را [ که بسیارند ]از [ جنگ با] تو بازدارم . پس گفتی قومت را بازدار که همین جلوگیری برای کمک به من کافی است . من نیز به فرمان تو ماندم . این عبد اللّه بن قیس (ابو موسی اشعری) ، کسی است که من عصاره خِرَدش را دوشیده و او را فردی سطحی و کُند ذهن یافته ام . او مردی از یمن است و قومش همراه معاویه اند . تو اکنون با مردی سخت و گران جان (عمرو عاص) روبه رویی ؛ مردی که با خدا و پیامبرش جنگیده است و کسی باید به رویارویی اش برود که چنان خود را از او دور نگه دارد که گویی با ستارگان آسمان است و چنان خود را به آنان نزدیک کند که گویی در کف دستشان است . پس مرا روانه کن که به خدا سوگند ، عمرو ، هیچ گرهی را نمی گشاید ، مگر آن که سخت تر از آن را برایت می بندم . پس اگر می گویی که من از یاران پیامبر خدا نیستم ، پس صحابی دیگری غیر از عبد اللّه بن قیس را بفرست و مرا نیز با او بفرست . علی علیه السلام فرمود : «اینان عبد اللّه بن قیس را با آن کلاه زاهدنمایَش عَلَم کرده و نزد من آورده اند و گفته اند : این را بفرست که ما به او رضایت داریم و خداوند ، خود ، امر خویش را پیش می برد» .

وقعه صِفّین پس از دعوت علی علیه السلام از اهالی بصره برای جنگ با معاویه و پس از این که ابن عبّاس ، نامه امام علیه السلام را بر ایشان خواند : پس احنف بن قیس برخاست و گفت : آری . به خدا سوگند ، به تو پاسخ مثبت می دهیم و با تو حرکت می کنیم ، چه آسان باشد ، چه دشوار ، گوارا یا ناگوار ! و در این راه ، امید خیر می بریم و پاداشِ خدای بزرگ را .

.


ص: 86

تاریخ دمشق :إنَّ الأَحنَفَ بنَ قَیسٍ دَخَلَ عَلی مُعاوِیَهَ ، فَقالَ : أنتَ الشّاهِرُ عَلَینا سَیفَکَ یومَ صِفّینَ ، وَالمُخَذِّلُ عَن أمِّ المُؤمِنینَ ؟ ! فَقالَ : یا مُعاوِیَهُ ! لا تَرُدَّ الاُمورَ عَلی أدبارِها ؛ فَإِنَّ السُّیوفَ الَّتی قاتَلناکَ بِها عَلی عَواتِقِنا ، وَالقُلوبَ الَّتی أبغَضناکَ بِها بَینَ جَوانِحِنا ، وِاللّهِ لا تَمُدُّ إلَینا شِبرا مِن غَدرٍ إلّا مَدَدنا إلَیکَ ذِراعا مِن خَترٍ (1) ، وإن شِئتَ لَتَستَصفِینَّ کَدَرَ قُلوبِنا بِصَفوٍ مِن عَفوِکَ . قالَ : فَإِنّی أفعَلُ . (2)

العقد الفرید عن أبی الحباب الکندی عن أبیه :إنَّ مُعاوِیَهَ بنَ أبی سُفیانَ بَیَنَما هُوَ جالِسٌ وعِندَهُ وُجوهُ النّاسِ ، إذ دَخَلَ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ ، فَقامَ خَطیبا ، فَکانَ آخِرُ کَلامِهِ أن لَعَنَ عَلِیّا ، فَأَطرَقَ النّاسُ ، وتَکَلَّمُ الأَحنَفُ ، فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! إنّ هذَا القائِلَ ما قالَ آنِفا ، لَو یُعلَمُ أنَّ رِضاکَ فی لَعنِ المُرسَلینَ لَلَعَنَهُم ! فَاتَّقِ اللّهَ ودَع عَنکَ عَلِیّا ؛ فَقَد لَقِیَ رَبَّهُ ، واُفرِدَ فی قَبرِهِ ، وخَلا بِعَمَلِهِ ، وکانَ وَاللّهِ ما عَلِمنا المُبرِّزَ بِسَبقِهِ ، الطّاهِرَ خُلُقَهُ ، المَیمونَ نَقیبَتَهُ (3) ، العَظیمَ مُصیبَتَهُ . فَقالَ لَهُ مُعاوِیَهُ : یا أحنَفُ ! لَقَد أغضَیتَ العَینَ عَلَی القَذی ، وقُلتَ بِغَیرِ ما تَری ، وَایمُ اللّهِ لَتَصعَدَنَّ المِنبَرَ فَلَتَلعَنَّهُ طَوعا أو کَرها ، فَقالَ لَهُ الأَحنَفُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! إن تُعفِنی فَهُوَ خَیرٌ لَکَ ، وإن تَجبُرنی عَلی ذلِکَ فَوَاللّهِ لا تَجری بِهِ شَفَتایَ أبَدا ، قالَ : قُم فَاصعَدِ المِنبَرَ . قالَ الأَحنَفُ : أمَا وَاللّهِ مَعَ ذلِکَ لاُنصِفَنَّکَ فِی القَولِ وَالفِعلِ . قالَ : وما أنتَ قائِلٌ یا أحنَفُ إن أنصَفتَنی ؟ قالَ : أصعَدُ المِنبَرَ ، فَأَحمَدُ اللّهَ بِما هُوَ أهلُهُ ، واُصَلّی عَلی نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله ، ثُمَّ أقولُ : أیُّهَا النّاسُ ، إنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ مُعاوِیَهَ أمَرَنی أن ألعَنَ عَلِیّا ، وإنَّ عَلِیّا ومُعاوِیَهَ اختَلَفا فَاقتَتَلا ، وَادَّعی کُلُّ واحِدِ مِنهُما أنَّهُ بُغِیَ عَلَیهِ وعَلی فِئَتِهِ ؛ فَإِذا دَعَوتُ فَأَمِّنوا رَحِمَکُمُ اللّهُ . ثُمَّ أقولُ : اللّهُمَّ العَن أنتَ ومَلائِکَتُکُ وأنبِیاؤُکَ وجَمیعُ خَلِقکَ الباغِیَ مِنهُما عَلی صاحِبِهِ ، وَالعَنِ الفِئَهَ الباغِیَهَ ، اللّهُمَّ العَنهُم لَعنا کَثیرا . أمِّنوا رَحِمَکُم اللّهُ ! یا مُعاوِیَهُ ! لا أزیدُ عَلی هذا ولا أنقُصُ مِنهُ حَرفا ولَو کانَ فیهِ ذَهابُ نَفسی . فَقالَ مُعاوِیَهُ : إذَن نُعفیکَ یا أبا بَحرٍ . (4)

.

1- .الخَتْر : أسوأُ الغدر وأقبحه (لسان العرب : ج 4 ص 229 «ختر») .
2- .تاریخ دمشق : ج 24 ص 326 ، عیون الأخبار لابن قتیبه : ج 2 ص 230 ، العقد الفرید : ج 3 ص 86 وفیهما من «لا تردّ الاُمور ...» ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 5 ص 351 وفیه صدره إلی «جوانحنا» ، وفیات الأعیان : ج 2 ص 500 کلّها نحوه .
3- .النّقیبه : النّفس . وقیل : الطبیعه والخلیقه . ومیمون النّقیبه : أی مُنَجّح الفِعال ، مظفَّر المطالب (النهایه : ج 5 ص 102 «نقب») .
4- .العقد الفرید : ج 3 ص 87 ، وفیات الأعیان : ج 2 ص 504 ، نهایه الأرب : ج 7 ص 237 .

ص: 87

تاریخ دمشق :احنف بن قیس بر معاویه داخل شد . معاویه به او گفت : تو بودی که در جنگ صفّین ، علیه ما شمشیر کشیدی و نیز [ در جنگ جمل ]اُمّ المؤمنین را وا نهادی؟! گفت: ای معاویه! به گذشته ها باز مگرد که شمشیرهایی که با آنها با تو جنگیدیم ، هنوز بر گردن هایمان آویخته است و دل هایی که با آنها دشمنت می داشتیم ، هنوز در درون [ سینه های] ماست و به خدا سوگند ، یک وجب به خیانت پیش نخواهی آمد ، مگر آن که یک ذراع به نیرنگ به سوی تو می آییم و اگر بخواهی می توانی با گوشه ای از عفوت ، کدورت دل های ما را صفا دهی . گفت : بی گمان ، چنین می کنم .

العقد الفرید به نقل از ابو حباب کِنْدی ، از پدرش : معاویه بن ابی سفیان نشسته بود و سرشناسان مردم ، نزدش بودند که مردی از اهالی شام ، وارد شد و به سخنرانی ایستاد و در پایان کلامش ، علی علیه السلام را لعن کرد . مردم ، ساکت ماندند و احنف به سخن آمد و گفت : ای امیر مؤمنان! این گوینده که این گونه سخن گفت ، اگر می دانست که رضایت تو در نفرین کردن پیامبران است ، آنها را نیز نفرین می کرد! از خدا پروا کن و علی را واگذار که او به دیدار پروردگارش شتافت و به تنهایی در قبرش آرمید و با کردارش تنها ماند و به خدا سوگند ، تا آن جا که ما می دانیم ، از همه پیشگام تر ، پاکْ خوی ، پاک نهاد و مصیبت [ فقدان ]او بزرگ بود . معاویه به او گفت : ای احنف! دیده بر خار نهادی و سخن ، نسنجیده گفتی و به خدا سوگند ، باید بر منبر شوی و او را خواه ناخواه نفرین کنی . احنف به او گفت : ای امیر مؤمنان! اگر از من درگذری ، به سود توست و اگر مرا بر آن مجبور کنی ، به خدا سوگند ، زبانم به آن نخواهد چرخید . معاویه گفت : برخیز و بر منبر شو . احنف گفت : بدان که به خدا سوگند ، با این همه ، به انصاف درباره ات سخن می گویم و عمل می کنم . گفت : ای احنف! اگر بخواهی انصاف ورزی ، چه می گویی؟ گفت : از منبر بالا می روم و خدا را به آنچه شایسته اوست می ستایم و بر پیامبرش درود می فرستم و سپس می گویم : «ای مردم! امیر مؤمنان معاویه به من فرمان داده است که علی را نفرین کنم و [ من می گویم] علی و معاویه اختلاف کردند و با هم جنگیدند و هر یک ادّعا کرد که دیگری بر او و پیروانش ستم کرده است . پس چون دعا کردم ، آمین بگویید ، خدایتان بیامرزاد!» . و سپس می گویم : «خدایا! تو به همراه فرشتگان و پیامبران و همه آفریدگانت ، هر یک از این دو را که بر دیگری ستم کرده ، نفرین کن و گروه متجاوز را نفرین کن و خدایا آنان را بسیار نفرین کن . آمین بگویید ، خدایتان بیامرزاد!». ای معاویه! نه یک کلمه بر آن می افزایم و نه یک کلمه از آن می کاهم ، حتّی اگر جانم بر سر آن برود . معاویه گفت : در این صورت ، تو را مجبور به سخنرانی نمی کنیم ، ای ابو بحر !

.


ص: 88

عیون الأخبار عن السکن :کَتَبَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ رَضِیَ اللّهُ عَنهُما إلَی الأَحنَفِ یَدعوهُ إلی نَفسِهِ فَلَم یَرُدَّ الجَوابَ ، وقالَ : قَد جَرَّبنا آلَ أبِی الحَسَنِ ، فَلَم نَجِد عِندَهُم إیالَهَ (1) لِلمُلکِ ، ولا جَمعا لِلمالِ ، ولا مَکیدَهً فِی الحَربِ . (2)

12الأَشعَثُ بنُ قَیسٍالأشعث بن قیس بن معدیکَرِب الکِندی ، یُکنّی أبا محمّد ، واسمه معدیکَرِب (3) . من کبار الیمن ، وأحد الصحابه (4) . عَوِرت عینه فی حرب الیرموک (5) . وهو وجه مشبوه مُریب متلوّن ، ردیء الطبع ، سیّئ العمل فی التاریخ الإسلامی . ارتدّ بعد رسول اللّه صلی الله علیه و آله عن الدِّین واُسِر ، فعفا عنه أبو بکر ، وزوّجه اُخته (6) . وکان أبو بکر یُعرب عن ندمه ، ویتأسّف لعفوه (7) . زوّج بنته لابن عثمان فی أیّام خلافته (8) . ونصبه عثمان والیاً علی آذربایجان (9) . وکان یهبه مئه ألف درهم من خراجها سنویّاً (10) . عزل الإمام علیّ علیه السلام الأشعث عن آذربایجان ، ودعاه إلی المدینه (11) ، فهمّ بالفرار فی البدایه ، ثمّ قدم المدینه بتوصیه أصحابه ، ووافی الإمامَ علیه السلام (12) . تولّی رئاسه قبیلته «کِنده» فی حرب صفّین (13) ، وکان علی میمنه الجیش (14) .وتزعّم الأشعث التیّار الَّذی فرض التحکیمَ (15) وفرض أبا موسی الأشعری علی الإمام علیه السلام . وعارض اختیارَ ابن عبّاس ومالک الأشتر حکَمَین عن الإمام علیه السلام بصراحه (16) ، ونادی بیمانیّه أحد الحکمین (17) . وله یدٌ فی نشوء الخوارج ، کما کان له دور کبیر فی إیقاد حرب النّهروان مع أنّه کان فی جیش الإمام علیه السلام (18) . وهو ممّن کان یعارض الإمام علیه السلام وأعماله داخل الجیش بکلّ ما یستطیع (19) ، حتی عُدَّت مواقفه أصل کلّ فساد واضطراب (20) . وکان شرساً إلی درجه أنّه هدّد الإمامَ علیه السلام مرّهً بالقتل (21) . وسمّاه الإمام علیه السلام منافقاً ، ولعنه (22) . وکان ابن ملجم یتردّد علی داره (23) ، وهو الَّذی أشار علی المذکور بالإسراع یوم عزمه علی قتل الإمام علیه السلام (24) . ونحن وإن لم نمتلک دلیلاً تاریخیّا قطعیّا علی صلته السرّیّه بمعاویه ، لکن لا بدّ من الالتفات إلی أنّ الأیادی الخفیّه تعمل بحذر تامّ وکتمان شدید ، ولذا لم تنکشف إلّا نادرا . لکن ملفّ جنایات هذا البیت المشؤوم یمکن عدّه وثیقه معتبره علی علقته بل وعلقه اُسرته بأعداء أهل البیت ، وممّا یعزّز ذلک تعبیر الإمام عنه بالمنافق . قامت بنته جعده بسمّ الإمام الحسن علیه السلام (25) . وتولّی ابنه محمّد إلقاء القبض علی مسلم بن عقیل بالکوفه ، بعد أن آمنه زوراً ، ثمّ غدر به (26) وکان ابنه الآخر قیس (27) من اُمراء جیش عمر بن سعد فی کربلاء ، ولم یقلّ عن أبیه ضعَهً ونذالهً ؛ إذ سلب قطیفه الإمام الحسین علیه السلام فاشتهر ب «قیس القطیفه» (28) . هلک الأشعث سنه 40 ه (29) ، فخُتم ملفّ حیاته الدَّنِس الملوَّث بالعار .

.

1- .الإیَاله : السیاسه . یقال : فلان حَسن الإیاله وسَیّئ الإیاله (النهایه : ج 1 ص 85 «أیل») .
2- .عیون الأخبار لابن قتیبه : ج 1 ص 211 .
3- .سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 38 الرقم 8 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 249 الرقم 185 .
4- .سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 38 الرقم 8 ، تاریخ الطبری : ج 3 ص 138 ، تاریخ دمشق : ج 9 ص 116 و ص 119 .
5- .تهذیب الکمال : ج 3 ص 288 الرقم 532 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 250 الرقم 185 ، تاریخ دمشق : ج 9 ص 119 .
6- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 22 ، تهذیب الکمال : ج 3 ص 290 الرقم 532 ، تاریخ الطبری : ج 3 ص 339 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 39 الرقم 8 ؛ الأمالی للطوسی : ص 262 ح 480 ، تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 132 .
7- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 137 ؛ تاریخ الطبری : ج 3 ص 430 .
8- .وقعه صفّین : ص 20 ؛ الأخبار الطوال : ص 156 .
9- .وقعه صفّین : ص 20 ؛ تهذیب الکمال : ج 3 ص 289 الرقم 532 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 41 الرقم 8 ، تاریخ دمشق : ج 9 ص 140 ، مروج الذهب : ج 2 ص 381 .
10- .الغارات : ج 1 ص 365 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 130 .
11- .وقعه صفّین : ص 20 ، تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 200 ؛ مروج الذهب : ج 2 ص 381 .
12- .وقعه صفّین : ص 21 ؛ الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 112 .
13- .وقعه صفّین : ص 227 ؛ تاریخ دمشق : ج 9 ص 120 ، الأخبار الطوال : ص 188 .
14- .وقعه صفّین : ص 205 ؛ تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 145 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 40 الرقم 8 ، تاریخ دمشق : ج 9 ص 136 .
15- .وقعه صفّین : ص 482 ، تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 189 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 51 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 40 الرقم 8 ، مروج الذهب : ج 2 ص 400 .
16- .وقعه صفّین : ص 499 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 51 ، مروج الذهب : ج 2 ص 402 .
17- .وقعه صفّین : ص 500 ؛ الفتوح : ج 4 ص 198 .
18- .شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 279 ، تاریخ دمشق : ج 9 ص 120 وفیه «حضر قتال الخوارج بالنهروان» .
19- .نهج البلاغه : الخطبه 19 ، الغارات : ج 2 ص 498 ؛ الکامل للمبرّد : ج 2 ص 579 ، تاریخ دمشق : ج 9 ص 135 ، شرح نهج البلاغه : ج 4 ص 75 .
20- .شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 279 .
21- .سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 40 الرقم 8 ، تاریخ دمشق : ج 9 ص 139 ، مقاتل الطالبیّین : ص 48 .
22- .نهج البلاغه : الخطبه 19 ؛ الأغانی : ج 21 ص 20 ، شرح نهج البلاغه : ج 4 ص 75 .
23- .الإرشاد : ج 1 ص 19 وفیه «وکانوا قبل ذلک ألقوا إلی الأشعث بن قیس ما فی نفوسهم من العزیمه علی قتل أمیر المؤمنین علیه السلام وواطأهم علیه» .
24- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 254 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 19 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 312 .
25- .الکافی : ج 8 ص 167 ح 187 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 295 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 251 الرقم 185 .
26- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 374 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 58 .
27- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 422 .
28- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 453 .
29- .سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 42 الرقم 8 ، تاریخ دمشق : ج 9 ص 144 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 251 الرقم 185 .

ص: 89



12 . اَشعَث بن قیس

عیون الأخبار به نقل از سکن : حسین بن علی علیهماالسلامبه احنف ، نامه نوشت و او را به سوی خود خواند ؛ امّا احنف ، پاسخ نداد و گفت : ما خاندان ابوالحسن را آزموده ایم . سیاست اداره مملکت و انگیزه گردآوری ثروت و حیله و مکر در جنگ را نزد آنان نیافتیم .

12اَشعَث بن قیساَشعَث بن قَیس بن مَعْدیکَرِب کِنْدی که کنیه اش ابومحمّد و نامش مَعْدیکَرِب بود ، از بزرگان یمن و از یاران پیامبر خداست . یک چشم او در جنگ یَرموک ، کور شد . او در تاریخ اسلام ، چهره ای مرموز ، متلوِّن ، تاریکْ نهاد و زشت کردار دارد . او پس از پیامبر خدا مرتد شد ؛ امّا ابوبکر ، او را بخشید و او خواهر ابوبکر را به همسری برگزید . ابوبکر ، بعدها ، از این اقدام و بخشش خود ، اظهار ندامت می کرد و بر آن ، تأسف می خورد . در روزگار عثمان ، دختر خود را به پسر عثمان داد و عثمان ، وی را به حکومت آذربایجان منصوب کرد . عثمان ، هر سال ، یکصد هزار درهم از خراج آذربایجان را به او می بخشید . علی علیه السلام اشعث را از حکومت آذربایجان عزل کرد و وی را به مدینه فراخواند . او در آغاز ، پس از عزل ، قصد فرار داشت ؛ امّا با توصیه اطرافیانش به مدینه آمد و به خدمت مولا علیه السلام رسید . او در جنگ صفّین ، عهده دار ریاست قبیله «کِنده» بود و فرماندهی جناح راست سپاه علی علیه السلام را بر عهده داشت . اشعث ، سردمدار جریانی بود که حَکَمیّت و ابو موسی اشعری را بر امام علیه السلام تحمیل کردند . اشعث ، آشکارا با انتخاب ابن عبّاس و مالک اشتر به عنوان حَکَم ، مخالفت کرد و یمنی بودن یکی از حَکَمین را پیشنهاد داد . او در تشکیل گروه خوارج ، بی اثر نبود و در جنگ نهروان ، گرچه به ظاهر در سپاه امام علیه السلام بود ، امّا در شعله ور ساختن جنگ ، نقش بسزایی داشت . (1) اشعث از کسانی بود که از داخل سپاه امام علیه السلام یکسر به کارهای امام ، اعتراض می کردند ، به گونه ای که ریشه تمام اختلاف های سپاه را در مواضع او دانسته اند . او به قدری بی شرم و زشتْ خوی بود که امام علیه السلام را تهدید به قتل کرد . امام علیه السلام او را منافق خواند و بر او نفرین فرستاد . ابن مُلجَم به خانه اشعث ، رفت و آمد داشت (2) و گفته اند که در صبح روز ضربت خوردن امام علیه السلام به ابن ملجم ، اشاره کرد که در انجام کار ، سرعت گیرد . ما دلیل قطعی و سندی تاریخی در دست نداریم که ارتباط پنهانیِ اشعث را با معاویه اثبات کند ؛ امّا باید به این نکته توجه داشت که دست های پنهان جاسوسان ، با مخفی کاری تمام و پوشش های کامل عمل می کنند و از این رو ، به ندرت کشف می شوند ؛ امّا مجموعه جنایت های این خاندان شوم را می توان دلیلی معتبر و قابل اعتماد بر ارتباط او و خاندانش با دشمنان اهل بیت علیهم السلام به شمار آورد و تعبیر امام از او به «منافق» این دلیل را تقویت می کند . دختر او (جَعده) ، امام حسن علیه السلام را مسموم کرد و پسرش (محمّد) ، مسئولیت دستگیری مسلم بن عقیل را در کوفه به عهده داشت که با تزویر ، به آن بزرگوار امان داد ؛ ولی عمل نکرد و «از کوزه همان برون تراود که در اوست» . دو فرزند دیگر او (قیس و عبد اللّه ) نیز از فرماندهان لشکر عمر بن سعد در کربلا بودند و در پلیدی و پستی ، چیزی از پدرشان کم نداشتند . قیس ، قطیفه (بالا پوشِ) امام حسین علیه السلام را به غارت برد و به «قیس قطیفه» مشهور گشت . اشعث در سال 40 هجری درگذشت و پرونده ننگین زندگی اش بسته شد .

.

1- .در شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 279 و تاریخ دمشق : ج 9 ص 120 ، آمده است : «در نهروان و جنگ با خوارج ، حاضر بود» .
2- .در الإرشاد : ج 1 ص 19 آمده است : «و پیش از آن ، آنچه را در دل داشتند ، با اشعث در میان نهادند و از قصد خود بر کُشتن علی علیه السلام با او سخن گفتند و او هم با آنان همراهی کرد» .

ص: 90

. .


ص: 91

. .


ص: 92

. .


ص: 93

. .


ص: 94

شرح نهج البلاغه عن الأعمش :إنَّ جَریرا وَالأَشعَثَ خَرَجا إلی جَبّانِ (1) الکوفَهِ ، فَمَرَّ بِهِما ضَبٌّ یَعدو ، وهُما فی ذَمِّ عَلِیٍّ علیه السلام ، فَنادَیاه : یا أبا حِسلٍ ، هَلُمَّ یَدَکَ نُبایِعکَ بِالخِلافَهِ ! فَبَلَغَ عَلِیّا علیه السلام قَولُهُما ، فَقالَ : أما إنَّهُما یُحشَرانِ یَومَ القِیامَهِ وإمامُهُما ضَبٌّ . (2)

الإمام الصادق علیه السلام :إنَّ الأَشعَثَ بنَ قَیسٍ شَرِکَ فی دَمِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام ، وَابنَتُهُ جَعدَهُ سَمَّتِ الحَسَنَ علیه السلام ، ومُحَمَّدٌ ابنُهُ شَرِکَ فی دَمِ الحُسَینِ علیه السلام . (3)

تاریخ دمشق عن إبراهیم :اِرتَدَّ الأَشعَثُ بنُ قَیسٍ وناسٌ مِنَ العَرَبِ لَمّا ماتَ نَبِیُّ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَقالوا : نُصَلّی ولا نُؤُدِّی الزَّکاهَ ، فَأَبی عَلَیهِم أبو بَکرٍ ذلِکَ ، قالَ : لا أحُلُّ عُقدَهً عَقَدَها (4) رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، ولا أعقِدُ عُقدَهً حَلَّها رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، ولا أنقُصُکُم شَیئا مِمّا أخَذَ مِنکُم رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، ولَاُجاهِدَنَّکُم ، ولَو مَنَعتُمونی (5) عِقالاً مِمّا أخَذَ مِنکُم نَبِیُّ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، لَجاهَدتُکُم عَلَیهِ ، ثُمَّ قَرَأَ : «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ» (6) الآیَهَ . فَتَحَصَّنَ الأَشعَثُ بنُ قَیسٍ هُوَ وناسٌ مِن قَومِهِ فی حصِنٍ ، فَقالَ الأَشعَثُ : اِجعَلوا لِسَبعینَ مِنّا أمانا ، فَجُعِلَ لَهُم ، فَنَزَلَ بَعدَ سَبعینَ ، ولَم یُدخِل نَفسَهُ فیهِم ، فَقالَ أبو بَکرٍ : إنَّهُ لا أمانَ لَکَ ، إنّا قاتِلوکَ ، قالَ : أفَلا أدُلُّکَ عَلی خَیرٍ مِن ذلِکَ ؟ تَستَعینُ بی عَلی عَدُوِّکَ ، وتُزَوِّجُنی اُختَکَ ، فَفَعَلَ . (7)

.

1- .الجَبّان والجَبّانه: الصحراء، وتسمّی بهما المقابر ، لأنّها تکون فی الصحراء ، تسمیه للشیء بموضعه (النهایه : ج1 ص236 «جبن») .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 4 ص 75 .
3- .الکافی : ج 8 ص 167 ح 187 عن سلیمان کاتب علیّ بن یقطین عمّن ذکره .
4- .فی المصدر: «عقد» ، والصحیح ما أثبتناه کما فی تهذیب الکمال .
5- .فی المصدر : «منعونی» ، والصحیح ما أثبتناه کما فی تهذیب الکمال .
6- .آل عمران : 144 .
7- .تاریخ دمشق : ج 9 ص 134 ، تهذیب الکمال : ج 3 ص 290 الرقم 532 عن إبراهیم النّخعی ؛ الأمالی للطوسی : ص 262 ح 480 .

ص: 95

شرح نهج البلاغه به نقل از اَعمَش : جریر و اشعث ، به دشت کوفه رفتند و در حال صحبت کردن و نکوهش علی علیه السلام بودند . سوسماری به سرعت از کنارشان گذشت . فریاد زدند : ای ابوحِسْل! (1) دستت را پیش آر تا برای خلافت ، با تو بیعت کنیم ! گفته این دو به علی علیه السلام رسید . فرمود : «بدانید که آن دو ، روز قیامت ، در حالی محشور می شوند که پیشوایشان یک سوسمار است» .

امام صادق علیه السلام :اشعث بن قیس در خون امیر مؤمنان ، شریک است و دخترش جَعْده ، حسن علیه السلام را مسموم کرد و پسرش محمّد ، در ریختن خون حسین علیه السلام شرکت جُست .

تاریخ دمشق به نقل از ابراهیم : چون پیامبر خدا درگذشت ، اشعث بن قیس و گروهی از عرب ، مرتد شدند و گفتند : نماز می خوانیم ؛ ولی زکات نمی دهیم . ابو بکر ، این را نپذیرفت و گفت : حکمی را که پیامبر خدا آورده ، وا نمی گذارم و آنچه را آزاد نهاده ، محدود نمی کنم و درباره آنچه پیامبر خدا از شما می گرفته ، ذرّه ای کوتاه نمی آیم و با شما می جنگم و اگر حتّی پایبند شتری را که پیامبر خدا از شما می گرفت ، از من دریغ دارید ، بر سر آن با شما می جنگم . ابو بکر، سپس تلاوت کرد: «و محمّد، جز پیام آوری که پیش از او هم پیام آورانی [ آمدند و] درگذشتند ، نیست» . پس اشعث بن قیس و گروهی از قومش در قلعه ای پناه گرفتند . اشعث [ به ابو بکر ]گفت : به هفتاد نفر ما امان دهید . امان دادند و خود او پس از آن هفتاد نفر ، از قلعه پایین آمد و خود را داخل آن هفتاد نفر نکرد . ابو بکر گفت : تو در امان نیستی و ما تو را می کشیم . گفت : آیا تو را به [ حُکمی] بهتر از این ، راهنمایی نکنم؟ از من بر ضدّ دشمنت کمک بگیر و خواهرت را به همسری من درآور . ابو بکر ، چنین کرد .

.

1- .حِسْل ، بچّه تازه سر از تخم بیرون آورده سوسمار است و ابوحسل ، کنایه از سوسمار است . (م)

ص: 96

الأخبار الطوال :کانَ [ الأَشعَثُ ] مُقیما بِأَذرَبیجانَ طولَ وِلایَهِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ ، وکانَت وِلایَتُهُ مِمّا عَتَبَ النّاسُ فیهِ عَلی عُثمانَ ؛ لِأَنَّهُ وَلّاهُ عِندَ مُصاهَرَتِهِ إیّاهُ ، وتَزویجِ ابنَهِ الأَشعَثِ مِنِ ابنِهِ . (1)

الإمام علیّ علیه السلام مِن کِتابه إلَی الأَشعَثِ بنِ قَیسٍ عامِلِ أذربیجانَ : وإنَّ عَمَلَکَ لَیسَ لَکَ بِطُعمَهٍ ، ولکِنَّهُ فی عُنُقِکَ أمانَهٌ ، وأنتَ مُستَرعیً لِمَن فَوقَکَ ، لَیسَ لَکَ أن تَفتَاتَ (2) فی رَعِیَّهٍ ، ولا تُخاطِرَ إلّا بِوَثیقَهٍ ، وفی یَدَیکَ مالٌ مِن مالِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ، وأنتَ مِن خُزّانِهِ حَتّی تُسَلِّمَهُ إلَیَّ ، ولَعَلّی ألّا أکونَ شَرَّ وُلاتِکَ لَکَ ، وَالسَّلامُ . (3)

وقعه صفّین عن الأشعث بن قیس مِن خُطبَتِهِ فی أذربیجانَ بَعدَ بَیعَهِ النّاسِ مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام : أیُّهَا النّاسُ ! إنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ عُثمانَ وَلّانی أذرَبیجانَ ، فَهَلَکَ وهِیَ فی یَدی ، وقَد بایَعَ النّاسُ عَلِیّا ، وطاعَتُنا لَهُ کَطاعَهِ مَن کانَ قَبلَهُ ، وقَد کانَ مِن أمرِهِ وأمرِ طَلحَهَ وَالزُّبَیرِ ما قَد بَلَغَکُم ، وعَلِیٌّ المَأمونُ عَلی ما غابَ عَنّا وعَنکُم مِن ذلِکَ الأَمرِ . فَلَمّا أتی مَنزِلَهُ دَعا أصحابَهُ فَقالَ : إنَّ کِتابَ عَلِیٍّ قَد أوحَشَنی،وهُوَ آخِذٌ بِمالِ أذرَبیجانَ ، وأنَا لاحِقٌ بِمُعاوِیَهَ. فَقالَ القَومُ : المَوتُ خَیرٌ لَکَ مِن ذلِکَ ، أَ تَدَعُ مِصرَکَ وجَماعَهَ قَومِکَ وتَکونُ ذَنَبا لِأَهلِ الشّامِ ؟ ! فَاستَحیی فَسارَ حَتّی قَدِمَ عَلی عَلِیّ . (4)

.

1- .الأخبار الطوال : ص 156 وراجع وقعه صفّین : ص 20 .
2- .تَفتَات : من الفوات ؛ السبق . یُقال لکلّ من أحدث شیئا فی أمرک دونک : قد افتات علیک فیه (النهایه : ج 3 ص 477 «فتت») .
3- .نهج البلاغه : الکتاب 5 ، وقعه صفّین : ص 20 ؛ الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 111 کلاهما نحوه ولیس فیهما من «أنت مسترعیً» إلی «إلّا بوثیقه» وراجع تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 200 .
4- .وقعه صفّین : ص 21 ؛ الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 112 نحوه .

ص: 97

الأخبار الطوال :اشعث در مدّت خلافت عثمان ، در آذربایجانْ اقامت داشت و حکومت او از عوامل نارضایتی مردم از عثمان بود ؛ زیرا عثمان ، پس از آن که او را خویشاوند خود کرد و دخترش را برای پسر خویش به همسری گرفت ، حاکم آذربایجانش نمود .

امام علی علیه السلام از نامه اش به اشعث بن قیس ، کارگزار آذربایجان :و بدان که حکومت ، طعمه ای نیست [که به چنگ آورده باشی] ؛ بلکه امانتی است که به تو سپرده اند . تو امانتدار کسی هستی که تو را به کار گمارده است و این اختیار را نداری که بدون اجازه من به کار مردم بپردازی و بدون احتیاط و اطمینان به کارهای بزرگ مالی درآیی . مالی از اموال خدای عز و جل در دست توست و تو خزانه دار آنی تا آن را به من بسپاری و امیدوارم که بدترین فرمانروای بر تو نباشم . والسلام!

وقعه صِفّین به نقل از اشعث بن قیس ، از سخنرانی اش در آذربایجان ، پس از بیعت مردم با علی علیه السلام : ای مردم! امیر مؤمنان ، عثمان ، مرا به حکومت آذربایجان گماشت و درگذشت ، در حالی که حکومت در دست من بود . مردم با علی بیعت کرده اند و اطاعت ما از او ، همچون اطاعت از پیشینیان اوست و ماجرای میان او و طلحه و زبیر به آگاهی شما رسیده است و علی در این ماجرا بر آنچه از ما و شما پنهان مانده ، امین است . پس چون به خانه اش آمد ، یارانش را فرا خواند و گفت : نامه علی مرا به وحشت انداخته است و بی گمان ، او دارایی آذربایجان را می گیرد . پس من به معاویه می پیوندم . یارانش گفتند : مرگ برای تو بهتر از این است . آیا سرزمین و خاندان خود را رها می کنی و دنباله رو مردم شام می شوی؟! اشعث، شرمگین شد و به راه افتاد تا بر علی علیه السلام درآمد.

.


ص: 98

تاریخ الیعقوبی فی کِتابَهِ وَثیقَهِ التَّحکیمِ وَاختِلافِهِم فی تَقدیمِ الإِمامِ وتَسمِیَتِهِ بِإمرَهِ المُؤمِنینَ : فَقالَ أبُو الأَعوَرِ السُّلَمیُّ : لا نُقَدِّمُ عَلِیّا ، وقالَ أصحابُ عَلِیٍّ : ولا نُغیّرُ اسمَهُ ولا نَکتُبُ إلّا بِإمرَهِ المُؤمِنینَ ، فَتَنازَعوا عَلی ذَلِکَ مُنازَعَهَ شَدیدَهً حَتّی تَضارَبوا بِالأَیدی ، فَقالَ الأَشعَثُ : اُمحوا هذا الاِسمَ ، فَقالَ لَهُ الأَشتَرُ : وَاللّهِ یا أعوَرُ ! لَهَمَمتُ أن أملَأَ سَیفی مِنکَ ، فَلَقد قَتَلتُ قَوما ما هُم شَرٌّ مِنکَ ، وإنّی أعلَمُ أنَّکَ ما تُحاوِلُ إلّا الفِتنَهَ ، وما تَدورُ إلّا عَلَی الدُّنیا وإیثارِها عَلَی الآخِرَهِ ! (1)

الإمام علیّ علیه السلام :أمّا هذَا الأَعوَرُ یَعنِی الأَشعَثَ فَإِنَّ اللّهَ لَم یَرفَع شَرَفا إلّا حَسَدَهُ ، ولا أظهَرَ فَضلاً إلّا عابَهُ ، وهُوَ یُمَنّی نَفسَهُ ویَخدَعُها ، یَخافُ ویَرجو ، فَهُوَ بَینَهُما لا یَثِقُ بِواحِدٍ مِنهُما ، وقَد مَنَّ اللّهُ عَلَیهِ بِأَن جَعَلَهُ جَبانا ، ولَو کانَ شُجاعا لَقَتَلَهُ الحَقُّ . (2)

الإمام الصادق علیه السلام :حَدَّثَتنِی امرَأَهٌ مِنّا ، قالَت : رَأَیتُ الأشعَثَ بنَ قَیسٍ دَخَلَ عَلی عَلِیٍّ علیه السلام فَأَغلَظَ لَهُ عَلِیٌّ ، فَعَرَضَ لَهُ الأَشعَثُ بِأَن یَفتِکَ بِهِ . فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام : أبِالمَوتِ تُهَدِّدُنی ؟ ! فَوَاللّهِ ما اُبالی وَقَعتُ عَلَی المَوتِ ، أو وَقَعَ المَوتُ عَلَیَّ . (3)

.

1- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 189 .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 20 ص 286 ح 277 ؛ نثر الدرّ : ج 1 ص 325 نحوه .
3- .مقاتل الطالبیّین : ص 47 عن سفیان بن عیینه .

ص: 99

تاریخ الیعقوبی در کتابت قرار داد حَکمیّت و اختلاف آنان در مقدّم داشتن علی علیه السلام و نامیدن او به «امیر المؤمنین» : ابو الأعور سلمی گفت: ما [ نام] علی را مقدّم نمی داریم. یاران علی علیه السلام گفتند : ما نام او را تغییر نمی دهیم و جز «امیر المؤمنین» نمی نویسیم . بر سر این موضوع ، با هم کشمکش شدیدی کردند و حتّی یکدیگر را کتک زدند . اشعث گفت : این نام را محو کنید . اشتر به او گفت : ای یک چشم! به خدا سوگند ، قصد دارم شمشیرم را با خون تو سیراب کنم که من کسانی را کشته ام که از تو بدتر نبوده اند و من می دانم که تو بجز فتنه ، قصد دیگری نداری و جز بر گِرد دنیا نمی چرخی و آن را بر آخرت ، مقدّم می داری .

امام علی علیه السلام :امّا درباره این یک چشم (یعنی اشعث) ، [ بدانید که] خداوندْ شرفی را بر پا نداشت ، جز آن که وی بر آن حسد بُرد ، و فضیلتی را آشکار نساخت ، جز آن که وی بر آن عیب نهاد . او به خود ، وعده می دهد و خویشتن را فریب می دهد . بیمناک و امیدوار است و در این میان ، به هیچ طرف ، اطمینان ندارد و خداوند با ترسو کردنش بر او منّت نهاده است ؛ چرا اگر شجاع بود ، حق ، او را می کشت (به کشتن می داد) .

امام صادق علیه السلام :یکی از زنان خاندان برایم گفت که دیدم اشعث بن قیس بر علی علیه السلام وارد شد و علی علیه السلام با او درشتی کرد . پس اشعث ، او را به کشتنِ غافلگیرانه (ترور) ، تهدید کرد . علی علیه السلام به او فرمود : «آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ به خدا سوگند ، اهمیّتی نمی دهم که من بر مرگ درآیم یا مرگ بر من درآید» .

.


ص: 100

تاریخ دمشق عن قیس بن أبی حازم :دَخَلَ الأَشعَثُ بنُ قَیسٍ عَلی عَلِیٍّ فی شَیءٍ ، فَتَهَدَّدَهُ بِالمَوتِ ، فَقالَ عَلِیٌّ : بِالمَوتِ فَتُهَدِّدُنی ! ما اُبالی سَقَطَ عَلَیَّ أو سَقَطتُ عَلَیهِ . هاتوا لَهُ جامِعَهً وقَیدا ، ثُمَّ أومَأَ إلی أصحابِهِ فَطَلَبوا إلَیهِ فیهِ ، قالَ : فَتَرَکَهُ . (1)

الإمام علیّ علیه السلام مِن کَلامٍ قالَهُ لِلأَشعَثِ بنِ قَیسٍ وهُوَ عَلی مِنبَرِ الکوفَهِ یَخطُبُ ، فَمَضی فی بَعضِ کَلامِه شَیءٌ اعتَرَضَهُ الأَشعثُ فیهِ ، فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، هذِهِ عَلَیکَ لا لَکَ ، فَخَفَضَ علیه السلام إلَیهِ بَصَرَهُ ثُمَّ قالَ : ما یُدریکَ ما عَلَیَّ مِمّا لی ؟ عَلَیکَ لَعنَهُ اللّهِ ولَعنَهُ اللاعِنینَ ! حائِکٌ ابنُ حائِکٍ ! مُنافِقٌ ابنُ کافِرٍ ! وَاللّهِ لَقَد أسَرَکَ الکُفرُ مَرَّهً وَالإِسلامُ اُخری ! فَما فَداکَ مِن واحِدَهٍ مِنهُما مالُکَ ولا حَسَبُکَ ! وإنَّ امرَأً دَلَّ عَلی قَومِهِ السَّیفَ ، وساقَ إلَیهِمُ الحَتفَ ، لَحَرِیٌّ أن یَمقُتَهُ الأَقرَبُ ، ولا یَأمَنَهُ الأَبعَدُ ! 2

شرح نهج البلاغه :کُلُّ فَسادٍ کانَ فی خِلافَهِ عَلِیٍّ علیه السلام ، وکُلُّ اضطِرابٍ حَدَثَ فَأَصلُهُ الأَشعَثُ ، ولَولا مُحاقَّتُهُ (2) أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام فی مَعنَی الحُکومَهِ فی هذه المَرَّهِ لَم تَکُن حَربُ النَّهرَوانِ ، ولَکانَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام یَنهَضُ بِهِم إلی مُعاوِیَهَ ، ویَملِکُ الشّامَ ؛ فَإنَّهُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ حاوَلَ أن یَسلُکَ مَعَهُم مَسلَکَ التَّعریضِ وَالموارَبَهِ (3) . وفِی المَثَلِ النَّبَوِیِّ صَلَواتُ اللّهِ عَلی قائِلِهِ : « الحَربُ خُدعَهٌ » ، وذاکَ أنَّهُم قالوا لَهُ : تُب إلَی اللّهِ مِمّا فَعَلتَ کَما تُبنا نَنهَض مَعَکَ إلی حَربِ أهلِ الشّامِ ، فَقالَ لَهُم کَلِمَهً مُجمَلَهً مُرسَلَهً یَقولُهَا الأَنبِیاءُ وَالمَعصومونَ ، وهِیَ قَولُهُ : « أستَغفِرُ اللّهَ مِن کُلِّ ذَنبٍ » ، فَرَضوا بِها ، وعَدّوها إجابَهً لَهُم إلی سُؤلِهِم ، وصَفَت لَهُ علیه السلام نِیّاتُهُم ، وَاستَخلَصَ بِها ضَمائِرَهُم ، مِن غَیرِ أن تَتَضَمَّنَ تِلَکَ الکَلِمَهُ اعتِرافا بِکُفرٍ أو ذَنبٍ . فَلَم یَترُکهُ الأَشعَثُ ، وجاءَ إلَیهِ مُستَفسِرا وکاشِفا عَنِ الحالِ ، وهاتِکا سِترَ التَّوِریَهِ وَالکِنایَهِ ، ومُخرِجا لَها مِن ظُلمَهِ الإِجمالِ وسِترِ الحیلَهِ إلی تَفسیرِها بِما یُفسِدُ التّدبیرَ ، ویُوغِرُ الصُّدورَ ، ویُعیدُ الفِتنَهَ ، ولَم یَستَفسِرهُ علیه السلام عَنها إلّا بِحُضورِ مَن لا یُمکِنُهُ أن یَجعَلَها مَعَهُ هُدنَهً عَلی دَخَن (4) ، ولا تَرقیقا عَن صَبوحٍ (5) ، وألجَأَهُ بِتَضییقِ الخِناقِ عَلَیهِ إلی أن یَکشِفَ ما فی نَفسِهِ ، ولا یَترُکَ الکَلِمَهَ عَلَی احتِمالِها ، ولا یَطویها عَلی غَرِّها (6) ، فَخَطَبَ بِما صَدَعَ بِهِ عَن صورَهِ ما عِندَهِ مُجاهَرَهً ، فَانتقَضَ ما دَبَّرَهُ ، وعادَتِ الخَوارِجُ إلی شُبهَتِهَا الاُولی ، وراجَعُوا التَّحکیمَ وَالمُروقَ . وهکَذَا الدُّوَلُ الَّتی تَظهَرُ فیها أماراتُ الاِنقِضاءِ وَالزَّوالِ ، یُتاحُ لَها أمثالُ الأَشعَثِ مِن اُولِی الفَسادِ فِی الأَرضِ « سُنَّهَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلاً» (7) . (8)

.

1- .تاریخ دمشق : ج 9 ص 139 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 40 الرقم 8 ولیس فیه «ما اُبالی سقط علیَّ أو سقطتُ علیه» .
2- .احتَقّ القوم : قال کلّ واحد منهم : الحقّ فی یدی(لسان العرب : ج 10 ص 49 «حقق») . والمراد هنا : المحاجّه والمجادله .
3- .المواربه : المداهاه والمخاتَله ، والتوریب : أن تُوَرِّی عن الشیء بالمُعارَضات والمباحات (لسان العرب : ج 1 ص 796 «ورب») .
4- .الهُدْنه : اللِّین والسُّکون ، ومنه قیل للمصالحه : المهادنه ؛ لأنّها ملاینه أحد الفریقین . والدَّخَن : تَغَیُّر الطعام من الدُّخان (مجمع الأمثال : ج 3 ص 460 الرقم 4464) .
5- .أصل المثل : «عن صَبُوحٍ تُرَقَّق» . الصبوح : ما یُشرب صَباحا ، وترقیق الکلام : تزیینه وتحسینه . یُضرَب لمن کَنَی عن شیء وهو یرید غیره (مجمع الأمثال : ج 2 ص 348 الرقم 2451) .
6- .أصل المثل : «طَوَیتُه علی غَرِّهِ» . غَرُّ الثوب : أثَر تکسُّره ، یُضرَب لمن یوکَل إلی رأیه (مجمع الأمثال : ج 2 ص 290 الرقم 2298) .
7- .الأحزاب : 62 .
8- .شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 279 .

ص: 101

تاریخ دمشق به نقل از قیس بن ابی حازم : اشعث بن قیس به خاطر کاری بر علی علیه السلام وارد شد و او را به مرگ ، تهدید کرد . علی علیه السلام فرمود : «مرا با مرگ ، تهدید می کنی؟! من باکی ندارم که مرگ بر من درآید یا من بر آن درآیم . غُل و زنجیر برایش بیاورید» . سپس به یارانش اشاره کرد[ که اشعث را به بند کِشند] . آنان شفاعتش را کردند و [ علی علیه السلام هم] او را رها کرد .

امام علی علیه السلام هنگامی که [ علی علیه السلام ] بر منبر کوفه سخن می گفت ، در سخنرانی اش سخنی گفت که مورد اعتراض اشعثْ واقع شد و گفت : ای امیر مؤمنان! این سخن به زیان توست ، نه به سود تو . علی علیه السلام نگاه خود را به او دوخت و فرمود : «چه کسی تو را از این که چه چیز به زیان من است و چه چیز به سود من ، آگاه کرد؟ نفرین خدا و نفرین کنندگان بر تو باد! ای [دروغ ]بافنده پسر بافنده! (1) ای منافقِ کافر زاده! به خدا سوگند ، یک بار در دوران کفر ، اسیر گشتی و یک بار در حکومت اسلام ، و در هر دو بار ، نه دارایی ات به کارت آمد و نه تبارت به تو سودی بخشید! مردی که قوم خود را به دم شمشیر بسپارد و مرگ را بر سرِ آنان درآرد ، سزاوار است که نزدیک ، دشمنش بدارد و دور ، خود را از او ایمن نیابد» . 2

شرح نهج البلاغه :همه تباهی ها و ناآرامی هایی که در [ زمان] خلافت علی علیه السلام روی داد ، از اشعث ، مایه می گرفت و اگر مجادله او با امیر مؤمنان درباره معنای «حکومت» نبود ، جنگ نهروانْ رخ نمی داد و امیر مؤمنان با آنان (خوارج) به سوی معاویه می رفت و شام را تصرّف می کرد ؛ زیرا او که درودهای خدا بر او باد قصد داشت با آنان مماشات کند و به صراحت نگراید . در مَثَل نبوی که درودهای خدا بر گوینده اش باد آمده است که «جنگ ، نیرنگ است» و از این رو ، چون خوارج به علی علیه السلام گفتند : همچون ما از کارهایت توبه کن تا همراه تو به جنگ با شامیان بیاییم ، سخنی سربسته و کُلّی بر زبان آورد که همه پیامبران و معصومان نیز می گویند . او فرمود : «آمرزش هر گناهی را از خدا می خواهم» . پس خوارج ، به همین ، راضی شدند و آن را اجابت خواسته شان دیدند و دل هایشان با علی علیه السلام صاف شد و نیّت هایشان با او یکی شد ، بی آن که این سخن ، اعتراف به کفر یا گناهی باشد . امّا اشعث ، او را رها نکرد و به منظور تفسیر و کشف واقع و دریدن پرده توریه و کنایه و بیرون کشیدن سخن علی علیه السلام از سایه اجمال و چاره پوشیدگی ، آن گونه که موجب از بین رفتن تدبیر و کینه افروزی و بازگشت فتنه می شد ، نزد او آمد و در حضور کسانی چند که نه دیگر در برابر آنها می شد دود آلود بودن غذا را پنهان کرد و نه در گفتار ، مجامله و لاپوشی نمود سؤال کرد و او را چنان در تنگنا گذاشت تا مقصود نهانی اش کشف شود و سخنی بگوید که حمل بر دو معنا نتوان کرد ، و [ او بود که] نگذاشت علی علیه السلام تصمیمش را به نتیجه برسانَد . پس امام علیه السلام هم به سخن ایستاد و به عیان ، هر آنچه را که پنهان می داشت ، بیان کرد و از این رو ، تدبیرش درهم شکست و خوارج به شبهه نخستین خود بازگشتند و دوباره حَکمیّت و خروج را مطرح ساختند . و این گونه است وضعیت دولت هایی که نشانه های به سرآمدن و از میان رفتن در آنها آشکار می شود . در این دولت ها، افرادی مانند اشعث که کارشان فساد در زمین است فرصت می یابند . «سنّت الهی در پیشینیان [ نیز ]چنین بوده است و هرگز در سنّت الهی ، دگرگونی ای نخواهی یافت» .

.

1- .در متن عربی واژه «الحائک» آمده است که می تواند به «بافنده» یا «متکبر» معنا گردد. ما با توجه به روایات دیگر ، آن را این گونه ترجمه کردیم . (ر . ک : ترجمه استاد شهیدی از نهج البلاغه ، ص 454) .

ص: 102

. .


ص: 103

. .


ص: 104

13أصبَغُ بنُ نُباتَهَأصبغ بن نباته التَّمِیمی الحنظلی المُجاشِعی . کان من خاصّه الإمام أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام ، ومن الوجوه البارزه بین أصحابه (1) ، وأحد ثقاته علیه السلام (2) ، وهو مشهور بثباته واستقامته علی حبّه علیه السلام . وصفته النّصوص التاریخیّه القدیمه بأنّه شیعیّ (3) ، وأنّه مشهور بحبّ علیّ علیه السلام . وکان من «شرطه الخمیس» (4) ، ومن اُمرائهم (5) . عاهد الإمام علیه السلام علی التضحیه والفداء والاستشهاد (6) . وشهد معه الجمل ، وصفّین (7) . وکان معدوداً فی أنصاره الأوفیاء المخلصین . وهو الَّذی روی عهده إلی مالک الأشتر (8) ؛ ذلک العهد العظیم الخالد ! وکان من القلائل الذین اُذن لهم بالحضور عند الإمام علیه السلام بعد ضربته (9) . وعُدّ الأصبغ فی أصحاب الإمام الحسن علیه السلام أیضاً . 10

.

1- .رجال النّجاشی : ج 1 ص 69 الرقم 4 ، الفهرست للطوسی : ص 85 الرقم 119 ، وقعه صفّین : ص 406 وراجع میزان الاعتدال : ج 1 ص 271 الرقم 1014 .
2- .کشف المحجّه : ص 236 ، وقعه صفّین : ص 406 .
3- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 225 .
4- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 225 ؛ الاختصاص : ص 65 .
5- .وقعه صفّین : ص 406 .
6- .رجال الکشّی : ج 1 ص 321 الرقم 165 .
7- .رجال النّجاشی : ج 1 ص 70 الرقم 4 ، الفهرست للطوسی : ص 85 الرقم 119 .
8- .الأمالی للطوسی : ص 123 ح 191 .
9- .رجال الطوسی : ص 93 الرقم 919 وراجع تهذیب المقال : ج 1 ص 198 204 ح 5 .

ص: 105